کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

همدلی

  

 

ای بسا هندو وترک همزبان 

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان همدلی خود دیگراست  

همدلی از همزبانی بهتر است

 

(مثنوی ،مولوی) 

 

 

 

 

 

 

نظرات 22 + ارسال نظر
ساکی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ

اینو نوشتی یاد یه چیزی افتادم. دو نفر بودن که نزدیک به بیست سال با هم زندگی می کردن. اینا هر دو از دو کشور مختلف بودن ولی یه زبون دوم رو یه مقدار بلد بودن که تا حدی می تونست بهشون تو مکالمه کمک کنه. اینو یه دوستی تعریف می کرد. من باورم نشد گفتم منو دس ننداز. چطور یه زن و شوهر می تونن این همه سال اینطوری زندگی کنن؟ گفت بابا این کارا که زبون نمی خواد.
اِ اِ اِ... منحرف نباش. منظورش همدلی بود.

راس می گی چه رمانتیک؟؟

خوبه اینو نوشتی ها....................که منظور همدلی بوده وگرنه برو بچ منحرف می شدن

(: پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام منم
اولم شدم دیگه
پس بالاخره آپیدی شماهم
خیلی خوبه
ولی چرا اینقد زیاد
اونم بعد از یه ماهو اندی...!
اما هنوز اعصابم پولادین نشده انگار
باید هنوز یکم دیگه اینجا برم بیام :)
شرمنده آدرس نمیدم خصوصیه خیلی اما از لطفت ممنون.

سلام
شما دوم شدی
این ماه بیشتر آپ می کنم

خواهش می کنم ناراحت نشدم ولی تا حالا وب اینقدر خصوصی ندیده بودم اگه خصوصیه چرا وبه؟؟؟[:S011:] ی فولدرش کن تو سیستمت

(: پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

دوم
چی شد که این شعرو انتخاب کردید؟!

چون کوتاهه ولی معنیش زیاده و تامل برانگیز..

خوده خودم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

ببخشید! فک کنم من اشتبا اومدم.....

(ازون شکلکایی که تو داری ولی ما متاسفانه چشم بصیرت نداریم!)

سلام کوچه باغه خودتونه

من بجات گذاشتم

خوده خودم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

ینی اینجا واقعا همون کوچه باغیه که رو پسته آخرش مثه دراوره من یه من و نیم خاک نشسته بود؟!

نه اینجا هرچقدرم دیر آپ بشه بازم تازه س
از اون لحاظ

خوده خودم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

دوربین مخفیه؟!

اره لبخند بزنید

خوده خودم جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ

تورو خدا اگه چیزی شده بگوا
من طاقته شنیدنشو دارم.....

خب من طاقت ناراحتی تورو ندارم

(: شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام

سلامممممممممممممم

khodekhodam دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ

ba salam
Man khode khodam hastam az inja!

شوخییییییی می کنی؟؟

khodekhodam دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

migam hes nemikoni hamchi sedam vazeh shode?!

صدات عوض شده.جات عوض شده کلا عوض شدی

kh! دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

baranke az share nete hendeliye khune khalasidam
So, forsat ra ghanimat shomorde va azinja(daneshgah!) va be vasileye gushiye hamrahe khish huzur be ham resandam

بابا تکنولوژیییییییییییییییی

kh دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ

sor'at ra hal mikonid?! (khar keif)

اونکه بعللللللللله فقط دلم میخواد بدونم وقتی قبضت اومد بازم به همین شیوه(خر کیفی)کیف می کنی؟؟

(: چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام
درسته خصوصیه
خیلیم خصوصی
اما فقط بین منو یه عزیز دیگه
فولدراشم دارم
غصه خوردی
.
.

چقد خوب چه سعادتی!
اینماه سرتون خلوته هااا؟

سلام
عجببببببببببب پس از اون لحاظه



یلدا دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام

سلام

نعیمه چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ

سلام خاله جووووووووووون
عیب نداره لو بره ک من خواهر زادتم تو خالمی؟
دلم تنگ شده بود واسه کوچه باغت
داشتم ادرستو تایپ میکردم بجای بلاگ اسکای زدم بلاگفا!!!!
دیدم نوشته نویسنده : حامد!!!
گفتم این کیه!! داشتم غیرتی میشدم ک بعد به اشتباه خودم پی بریدم!!
حالا این کیه هی برات کامنت میزاره!؟!؟! همون پسرخاله و اینا؟؟
کاش پسرخاله منم اینجوری بود .... دلم براش لکییییده

سلام خاله جان
حالا اگه اشکالم داشته باشه حضورا می گم
اون خودش اومد پسرخاله شد اگه فهمیدی کیه به منم بگو؟
البته غیرتی نشو دیدی که گفته دلبر خودشو داره


دلت برا پسرخالت تنگ شده

یلدا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ق.ظ

آقا نمی خوام منم حسودیم شد
می خوام بگم تو خاله منم هستی

چه معنی داره مگه خاله بازیه حتما پس فردا علی هم میاد می گه عمه عمه

واسه جمله بعدیتم

بقیه حرفارو حضوری می گم

خوده خودم پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

تو خجالت نمیکشی با این وبلاگت؟!
منو ببین یه کم متنبه شو.....!!

نهههههههههه برای چی؟
متنبه
راستی چه جوری متنبه می شن؟؟

(: جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام
ازون لحاظه لحاظ که نه٫ ازون لحاظه ؛)
راستی خاله جون !
منم همون اشتباهه خواهرزادتونو مرتکب شدمو بعدش با حامد روبرو شدم البته فکر خاصی نکردماااا
پس ایشون ( نعیمه خانوم) خواهر زاده ی شما میشن؟!
انگار کنجکاویشونم گل کرده در مورد بنده...:)
من همش از دار دنیا یه خاله دارم... البته باشما میشه دوتا(نیشخند)

بعله از همون لحاظ


شرمنده که من جای دختر شما هستم تا خاله شما

من یه کم رو خواهرزاده هام غیرتیم ها بی خیال نعیمه خانونم اینا خب؟؟

اون اصولا کنجکاو به دنیا اومده شما زیاد جدی نگیر پاش بیفته به سوراخ لایه اوزونم گیر میده

در ضمن اگه من خاله شما باشم پس پسرخالگی چی می شه ؟اونوقت با نعیمه اینا داداش می شی اونوقت با محمد هم داداش تازه خواهرمم کپ می کنه که بچه به این گندگی از کجا پیداش شد با شوهر خواهرم کلاشون تو هم می ره و....................
خلاصه کلی قاطی پاطی می شه شما همون پسرخاله باشی بهتره

(: جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام پندار عزیز

جای دخترم؟!؟!؟!؟
اصلا؛ مگه من فقط چن سالمه...؟
مطمئنی یکم غیرتی هستی!

راستش من از این کنجکاوی نعیمه خانم خوشم میاد .. اصلن از کنج کاوی خوشم میاد (همون فضولی)
میشه بیشتر راجب خصو صیاتش توضیح بدی؟یه وخ فکری نکنی هااا
نمیشه هم پسر خاله باشمو هم خواهر زاده؟..:(
محمد هم خواهر زادتونه؟
به نظر من که محمد و نعیمه جون خوشحال میشن یه نفر به خونوادشون اضافه شه... شما چی ؟!!!(از لحاظ غیرتو اینا)

منظورتون از بچه به این گندگی که من نیستم هاان؟

سلام پسرخاله (پدربزرگ)

نچ نمی شه هم پسرخاله هم خواهرزاده هم پدربزرگ دچار بحران هویت می شی

مسئله خواهرمه که شمارو محو و ناپدید می کنه حالا خود دانی

(: جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ

راستی خوشحال میشم راجبه خودتونم بیشتر بدونم شاید من کنجکاو تر از خواهر زادتونم..:)
البته اگه ناراحت نمیشین...

no problem
please read my profile

حسین یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ http://navayevasl.blogfa.com

سلام مامان بزرگ...!!!!!!(نوآوری را داشتید؟؟؟)
خوبی؟
شرمنده که دیز شد...ولی مراممان از شما بیشتره!!!
لااقل به دوستان ی سری میزنیم...
مث بعضی ها نیستیم!!
این شعر هم که نوشتی خیلی به دلم نشست هرچند که قبلا خونده بودمش...
آخه بنده شاگرد طریقت مولانام...مرید مولانا....
بهرحال خیلی ممنون از این شعر....واقعا دست گلتون درد نکنه!!!
به ما هم سر بزن...راه دوری نمیره...
بای

سلام
واقعا حق داری خب نیست ادم از اجدادش بی خبر باشه

ممنون که آمدی
حتما میام
بای

یلدا چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

عشق قشنگ مارمولک
داستانی که در زیر نقل می شود یک داستان کاملا واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است :
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. (توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند.) این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پیش فرو رفته بود .

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش ، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت ، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده ! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است . متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟ همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر ، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت . واقعا که چه عشق قشنگی ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ ! عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات ، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود !

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی را از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از اینها می توانیم چرا که باید به خود آییم و بخواهیم و بدانیم ، ‏که انسان باشیم ..

مارمولکای ژاپنیم چه جونی دارن اگه ایران بود طرف با یک دمپایی دوتایی رو پچ میکرد تا دیگه لای دیوارش عشقولانه بازی نکنن تازه مارمولکای ما یک فسقل جون دارن که اگه میخ بخورن درجا جان به جان آفرین تسلیم می کنن و می شن شام مفصلی برای برو بچ

البته نویسنده حرف مهمی گفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد