-
بوی مهر
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 11:11
یادمه بچه که بودیم از نیمه شهریور به بعد کیف و کتابامونو می خریدیم وکتابارو تو اتاق پهن می کردیم تا با هزار ذوق و شوق جلدشون کنیم روزی چندبار لباسای نوی مدرسمونو می پوشیدیم جالبه که از اونطرفم موقع مدرسه رفتن 2 هفته مونده به تابستون هی روز شماری می کردیم که تابستون بیاد ... همیشه کتابای داداشم از من بیشتر بود خب 2 سال...
-
شلوغ شدم مثل همه
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 11:13
احساس تنگی نفس میکردم انگار یکی بینی م رو گرفته باشه نمی تونستم خوب نفس بکشم قلبم خیلی تند میزد تو دلمم آشوب بود هیچی از تنشم کم نمی کرد انگار فقط باید میدویدم همین کارم میکردم مث این بود که چشمامو بسته بودم و هر چی پیش میومد با عجله عجیبی انجام میدادم بنظرم خیلی مزخرف بود که مردم با این اضطراب و عجله این دم عیدی خرید...
-
بدون شرح
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 10:54
-
نخودی پسر
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 12:57
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود روزی روزگاری پیرزن و پیرمردی تنها در کلبه ای دور از شهر زندگی می کردند. یک روز که پیر زن مشغول پختن آش بود ناگهان از درون نخودهای آش یک نخود بیرون پرید و شروع کرد به صحبت کردن با پیر زن اون نخود اسمش "نخودی پسر"بود که از اون روز شد همه زندگی پیرزن و پیرمرد ،کمک...
-
همدلی
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 10:20
ای بسا هندو وترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان همدلی خود دیگراست همدلی از همزبانی بهتر است (مثنوی ،مولوی)
-
اولین بارون
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 23:34
امروز بارون بارید هنوز پاییز نیومده اولین بارون پاییزی بارید،چقدرم شدید بارید اصلا یادم رفته بود که الان کِیه؟؟ انگار یه چیز عجیب غریبی دیده باشم.. از وقتی ماشین خریدم: 2 سال قبل دیگه خوشم نمیومد بارون بیاد زیر بارون رانندگی برام وحشتناک بود تازه ماشینم پر گل می شد، یادمه اولین روزی که با ماشین اومده بودم سر کار،...
-
...امروز
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 14:53
.... امروز زندگی را آغاز کن امروز مخاطره کن ! امروز کاری کن ! نگذار که به آرامی بمیری ... پابلو نرودا
-
کجول
جمعه 25 تیرماه سال 1389 18:24
چند روزیه که هوا بد گرمه انگاری وقتی هوا گرمه همه چی هم به نقطه جوشش می رسه انگار مغز آدمم در حال جوشیدنه این مسافرای تابستونیم که ریختن شهر ما دیگه هرکار که دلشون بخواد می کنن همش تقصیر این شعار"شهر ما خانه ماست" دیگه کم مونده وسط بلوارا هم چادر بزنن اگه شهرداری یه پول تپلی از این مسافرا می گرفت می داد به...
-
لطفا روی این عربا رو کم کنید
جمعه 18 تیرماه سال 1389 00:38
سلام این رای گیری مربوط به کمپین 1،000،000 امضای شرکت گوگل است و نذارید که دوباره نام خلیج فارس در گوگل به خلیج ع ر ب ی تغییر پیدا کنه خوبه بدونید که شرکت گوگل مجبوره به هر درخواستی که به طور همزمان از طرف 5000 نفر و یا هر ارگان معتبر و ثبت شده ای ، بابت به رای گذاری یک قانون ، نام ، تعریف و . . . احترام بذاره پس رو...
-
چند تا؟؟
جمعه 4 تیرماه سال 1389 11:40
واقعا چقدر مهمه که یکنفر در محیط و جامعه ای که زندگی می کنه موجه باشه یعنی موقعیت و جایگاه و وضعیت قابل قبول و پذیرفته شده ای بین آدمای اطرافش داشته باشه ؟؟؟ می دونم که مهمه اما چقدر؟؟ ................
-
زنده گی
جمعه 21 خردادماه سال 1389 10:52
زنده بودن یعنی دیده شدن یعنی ورود به نور نگاهی پر محبت هیچ کس از این قانون مستثنی نیست (کریستین بوبن) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن :فکر می کردم زندگی ی جایی مثل کلاس ادبیات...
-
!!!!
جمعه 7 خردادماه سال 1389 10:52
قورباغه درختی کوبائی که با بلعیدن یک لامپ روشن متصل به برق باعث روشن شدن شکم خود گردیده و نهایتا با بیرون اوردن لامپ توسط عکاس جان سالم به در برده است
-
آرام آرام
جمعه 7 خردادماه سال 1389 10:38
آرام آرام خواهید مرد اگر به دنبال آرزوهایتان نروید. آرام آرام خواهید مرد اگر عشق نورزید و با آنها که نمی شناسید صحبت نکنید. آرام آرام خواهید مرد اگر آغاز نکنید و از شروع کردن هراس داشته باشید. آرام آرام خواهید مرد اگر عزت نفستان را از دست بدهید و کمک دیگران را رد کنید.
-
تخم مرغ با طعم پیتزا
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 11:34
یادمه کلاس پنجم دبستان بودم که معلممون همون موضوع معروف "علم بهتر است یا ثروت" رو برای موضوع انشا بهمون داد،طبق معمول بقیه انشاها موضوع رو دادم به خواهربزرگترم که بنویسه اما با این تفاوت که این بار اون خواهرم که رشتش علوم انسانی بود و همیشه انشاهامونو می نوشت خونه نبود برای همین این بار موضوع رو دادم به اون...
-
هنر برتر از گوهر آمد پدید ۲
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 12:00
باغ زیبای گلها-اصفهان
-
هنر برتر از گوهر آمد پدید۱
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 11:54
-
۱ باید..
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 19:59
دیروز به این نتیجه رسیدم که هر چند وقت یکبار باید برای عقایدمون یک کاری بکنیم.. وگرنه یا می پوسن یا اونقدر تغییر می کنن که با اولشون خیلی فرق می کنن بعد اونوقته که اگه بعد چند سال به خودمون نگاه کنیم یه آدم دیگه ای می بینیم خیلی متفاوت.... و اوج بدبختی وقتیه که اینقدر از همه چی خالی و پوک بشیم که برای کوچکترین چیزای...
-
فکرمان را هم می خواند
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 00:16
در نمایشگاه سبیت هانوفر از فناوری جدیدی رونمایی شد که قادر است فکر کاربر را بخواند. به گزارش موبنا، این دستگاه به کاربران امکان می دهد فقط با قدرت فکرشان نامه بنویسند یا بازی کنند. طبق پیش بینی کارشناسان، این فناوری به بزرگ ترین فناوری دنیا تبدیل می شود. این دستگاه شامل کلاهی حاوی الکترودهاست که اطراف سر را می پوشاند...
-
بنوش باده که فصل بهار می آید // نوید خرمی از روزگار می آید
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 10:22
مادرم می گه:آخرای زمستون که هوا گرم می شه خاک هم دیگه سفت و سخت نیست ،نرمتر و سستر می شه آدما هم که از جنس خاکن بخاطر همین احساس خواب آلودگی و سستی و رخوت می کنن. از وقتی که اینو گفته هر سال قبل از اینکه بساط ماهی قرمز و سبزه و هفت سین یا فرشای آویزون از سر دیوارا ،بازارای شلوغ و داغ وپر رفت و آمد به من بگن که بهار...
-
نقطه سر خط
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 10:53
· چند وقت پیشا روزنامه نوشته بود:توی 1 دعوا بخاطر اینکه یکنفر جلوی پل پارکینگ یکی دیگه پارک کرده بوده،یکنفر با چاقو ضربه می خوره و می میره!! · دوستی که الان چند سالی می شه که از ایران رفته می گفت:ما وقتی از یوتیوپ خیابونای اینجارو نگاه می کنیم،خندمون می گیره ازاینکه قبلا ما هر روز توی همین خیابونا اقدام به خودکشی می...
-
ترس
جمعه 25 دیماه سال 1388 19:31
روزی شاهزاده ای در بیرون شهر در حال قدم زدن بود که ناگهان بیماری وبا رو می بینه.از بیماری وبا می پرسه این بار قصد داری جون چند نفر و بگیری؟ بیماری وبا می گه:۱۰۰۰ نفر بار دیگه که شاهزاده وبا رو می بینه بهش می گه:تو به قولت وفادار نبودی و جون ۵۰۰۰ نفرو گرفتی!! وبا می گه:نه من به قولم وفا کردم و جون ۱۰۰۰ نفرو گرفتم اون...
-
وقتی همه خوابیم
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 10:22
شده تا حالا خیلی خیلی سرت شلوغ باشه؟خیلی زیاد حتی فرصت سر خاروند نم نداشته باشی بعد تو این هاگیر واگیر سرماخوردگی هم بگیری بعد مث بقیه قرص سرماخوردگی هم بخوری اما از بد قضیه این داروها شدیدا برات خواب آور باشه یعنی اگه به اندازه کافی نخوابی مث آدمایی که خمارن بشی،یعنی کلا زندگی رو بی خیال بشی اگه ترجمه داشته باشی می...
-
زیر پوست شهر
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 12:44
حول و حوش ساعت 9 شب بود، داشتم می رفتم خونه و اصلا تو این عالم نبودم که یه هو یک پیکان سفید مث برق از جلوم رد شد که اگه بموقع ترمز نکرده بودم ..!! رانندش یه پسر جوونی بودکه با اون طرز رانندگیش سرو صدا ی(بوق) همه رو در آورده بود زیگزاگی وحشتناکی میرفت اصلا تو یه خط مستقیم حرکت نمی کرد با سرعت لایی می کشید ،البته من که...
-
روز مبادا
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:51
روز مبادا وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست...
-
" ریپورت"
شنبه 25 مهرماه سال 1388 23:09
" ریپورت" دیشب بعد از مدتها زودتر کارم تموم شد و می خواستم برم خونه، توی یک مسیر پرترافیک ازیک خیابون باریک با ماشینهایی که دو طرف پارک بود وخیابونم یه طرفه بود فقط دوراه برای رفتن باز بود، ترافیک وحشتناکی بود تو لاینی که من بودم همه تغییر مسیر می دادن فکر کردم شاید شهرداری کنده کاری می فرماین...
-
فاجعه
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 23:59
بزرگترین فاجعه وقتی است که زور جامه تقوی و تقدس بپوشد .... که هر گاه "زور" در کنار "حقیقت " قرار بگیرد،این زور است که مانند موریانه حقیقت را می خورد و از درون پوک می کند و آنوقت نه دیگر می توان شناختش و نه به مبارزه اش بر خاست،و نه میشود به هیچ کاری دیگر دست زد و نه حتی می توان "حقیقت" و...
-
هوای سحر
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 23:04
کوله بارت راببند شاید این چند سحری فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم می شود انسان بود می شود کاری کرد که رضا باشد او ای سبکبال در این راه شگرف در دعای سحرت در مناجات خدایی شدنت هرگز از یاد مبر من جامانده که بسی محتاجم .
-
بازم نیومارک؟؟!!
شنبه 31 مردادماه سال 1388 12:32
سلام نیومارک: می دونی یه چند صفحه ای که از کتابت خوندم یعنی بعداز اون صفحه که نوشته بودی "ترجمه عشق است" حکایت همون شعر حافظ شد که می گه"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها " فکر می کنم همون فصل اولت بودم که خواهرم ماشینشو فروخت و خونشو عوض کرد و از اونجاییکه من قبلا با ماشین سابقش تصادف کرده...
-
نیو مارک اینا...
جمعه 9 مردادماه سال 1388 23:24
" ترجمه عشق است" قبلا فکر می کردم این نیو مارک و کتابش چه هیولاهای غیر قابل فهمی باشن،چند روز پیش بالاخره موفق شدم و کتاب a text book of translation رو خریدم ، بقدری زیبا و روان در مورد ترجمه حرف زده و خودمانی(خیلی بهتر از نسخه ترجمه شدش) ،که احساس می کنی کنارت نشسته و داره خیلی عارفانه و عاشقانه نظریاتشو در...
-
حیرانی
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 23:52
این روزها انگار خبر هایی هست منظورم خبرهای معمولی مثل دندون در آوردن برادرزادم مریضی اون یکی خواهرزادم یا چیزهایی از این دست نیست،خبرهای دیگه ای بجز اخبار روزمره ،یه کم بیشتر از پاس کردن چک هاو نرخ سیب زمینی پیاز.................... گاهی با دیدن بعضی چیزا آدم به فکر فرو میره که توی این دنیای وانفسا واقعا" کدامها...