کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

بازم نیومارک؟؟!!

سلام نیومارک:

 

می دونی یه چند صفحه ای که از کتابت خوندم یعنی بعداز اون صفحه که نوشته بودی "ترجمه عشق است" حکایت همون شعر حافظ شد که می گه"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها"

فکر می کنم همون فصل اولت بودم که خواهرم ماشینشو فروخت و خونشو عوض کرد و از اونجاییکه من قبلا با ماشین سابقش تصادف کرده بودم و اونم به روم نیاورده بود توی عالم مرام و معرفت مجبور شدم برای خرید پرده و تعویض مبلمانش باهاش پایه باشم و با ماشین من اینور و اونور بریم،

وسطای فصل دوم کتابت از یکی از دوستای خیلی عزیز دوران دانشگاه (که الانم ایران نیست) دلخور شدم جوری که چند وقتی فکرمو مشغول کرد نه از حرفی که بهم زد نه،بیشتر از ظلمی که داشت به خودش می کرد خلاصه یه مدتی باهاش شکرآب بودم و دلخور انگار یکی بینمون شکاف ایجاد کرده باشه چیزی شبیه همون cultural gap   که تو می گی،کتاب پر ماجرایی داری ها نمی دونم اگه تو هم بجای اینهمه تامل و تدبر توی زبانهای مختلف دنیا مثل آلمانی و فرانسه و انگلیسی و .... گاهی گرفتار اردینری پین می شدی چه می کردی؟؟

خلاصه داشتم از غوطه ور شدن توی کتاب پرماجرات به فصل سوم می رسیدم که یکی بهم تلنگر زد که بابا بی خیال ارشد شو که زندگی همش درس و ارشد و پی اچ دی و ترجمه نیست راستشو بخوای سختی این فصلت داشت منو به این نتیجه می رسوند که بی خیال تو وکتابت بشم و  .....

 اما از قضا همون روز یکی از مراجعین سر کارم یه دختر ۲۱ساله زیبا و جوانی بود که چند ماه قبلم اومده بودو افسردگی هم داشت این دفعه ازدواج کرده بود و با همسرش اومده بود با وجود اینکه منطبق با جدیدترین و به روز ترین آرایش و ظاهر و لباس بود اما نه تنها از افسردگیش کم نشده بود که شدیدتر هم شده بود،اون دوباره منو به این نتیجه رسوند که باید روشی رو پیدا کنی که با شرایط خودت سازگار باشه نه صرفا شرایط جامعه و عرف....

توی فصل ۴اتفاقا از نوع دیگه ای بود فراتر از خونه ما،گاهی اونایی که نوارهای سبز مچاشون خونی می شد فکرمو مشغول می کردو غمگین...

 اما تو فصل ۵کتابت نمی دونم چرا مامانم هی هوس بیرون رفتن و خرید می کرد و منم با وجود پایبندیِ تمام به تو و کتابت مجبور می شدم ببرمش چون پاش درد می کنه شاید باورت نشه اما این فصل با این که کوتاه بود اما چون برام قابل هضم بود با انرژی تمام کارای مامان رو انجام میدادم وبیشترش به همینصورت گذشت.الانم که فصل ششمم و ماه رمضون شروع شده احتمالا اصلا نمی دونی ماه رمضون چی هست ولی با اینکه توی کل این ماه من فقط تا ظهر زنده و فعالم و بعد از ظهر تا قبل افطار بین بودن و نبودن معلقم اما واقعا ماه خوبیه و یک نیاز..  

و سعیم اینه که نیمه بودنم رو با تو و کتابت طی کنم.

مطمئنم تو هیچوقت هیچوقت هیچوقت اینارو نمی خونی اما بد جور دلم می خواست فقط بگم.

تا فصلای بعد......  

                                    

نظرات 5 + ارسال نظر
فائقه شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام

اسموبلاگت خیلی قشنگه منو یاد خاطرات قشنگ زندگیم می ندازه.

مطالب وبلاگت هم قشنگه

خوشحال میشم بهم سر بزنی


موفق باشی

ممنون که آمدی .
وبلاگ شما هم خیلی جذابه.

ساکی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ http://derakhtefarwardin.blogspot.com/

سلام
خدا یک کم عقل به اون دوستت بده که اینقدر دلخورت کرده. هر کس دیگه ای بود می گفت به من چه؟ خود کرده را تدبیر نیست یا ... به هر حال که اون دوستت الان که این پست رو خونده حتمن خیلی شرمنده است از این که تو رو هم درگیر کرد و اذیتت کرد.

اما عجب با نیومارک شون اینا ....(چشمک)
من می دونی چی کار کردم؟ بعد از تصادف دیگه بهانه می گیرم که من هر وقت ماشین دیگه ای بهم نزدیک می شه ترس برم می داره، نمی تونم رانندگی کنم. و بنابراین با خیال راحت می رم سر درس و مشقم و بقیه جای من رانندگی می کنن. اما درکت می کنم. هیچ کی مثل من نمی تونه بی رحم باشه.
موفق و سلامت باشی عزیزم.

لطفن به این فکر کن که اون دوستت از حرفی که زده منظور بدی نداشته. اون دوستت دیوونه می شد اگر تو نمی بودی. لطفن ببخشش.

سلام
من همینقدر که خدا این دوست رو بهم داده ازش ممنونم .
به قول سعدی هر چه از اخلاق دوست برآید نکوست.

؛یه دوست همیشه یه دوسته؛

فائقه یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام
ممنون از نظر قشنگت.

نغمه ی خاطر تو از مرغ شب
کاروان ماه را همراه بود
نیمه شب ها آسمان را عالمی است
آه اگر این آسمان بی ماه بود


خوشحال میشم باهات تبادل لینک کنم.اگه موافقی خبرم کن.

فائقه یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام
ممنون از اینکه لینکم کردید
منم لینکتون کردم

بازم سر می زنم

موفق باشید

نعیمه چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ب.ظ

تو رو خدا بیخیال این نیو مارک شو .. بچسب به این آقای یوسا که یه کتاب داره دوازده هزار تومن !آخه آدم چی بگه؟؟
دیدن دختر جوان و زیبا هم در این وانفسا باید غنیمتی باشه !! البته نصیب هر کسی نمیشه حالا بگو کی دقیقا و مطمئنا افسردگی نداره؟؟ من که ندیدم !؟!
الانم به جز خریدن مبلمان و پرده و رانندگی من از این پستت چیزی نفهمیدم یعنی که بهتره به جای خوندن اون کتابه بیای پولامونو رو هم بزاریم و این کتابو بخریم ضرر نمیکنی ها ترجمه ی عبدالله کوثری هم هست که جایزه ی روزی روزگاری رو هم گرفته ( تبلیغ !!)
به جز اینا می تونم برات یه داستان کودک تعریف کنم... داستان دکمه ی بازیگوش الان تو ذهنمه که قل خورد و افتاد از پالتوی پیرمرده جدا شد ... (خنده) باور کن یه عالمه داستان کودک تو ذهنمه فقط جای امیرجونم خالی تا براش تعریف کنم این مدت که با انتشارات به نشر کار کردم تا الان حدود صد و هیفده تا کتاب کودک خوندم ...wow
ای بابا اینقدر نرو خرید و اینور اون ور یادمه خرداد ماه بود اوج امتحانام یکی بهم اس ام اس داد که بیا بریم پارکِ نمی دونم چی(فکر کنم بانوان ) بعد دیگه کلا یادش رفت و رفت سراغ ماشین سواری و مبل و پرده پس به ما که رسید اینطوری شد؟؟(اخه با ما به از این باش)
نمی دونستم کامنت گذاشتن میتونه اینقدر کیف داشته باشه البته تو که ...

سلام این نیومارک بی خیال ما نمی شه
البته اون دختر زیبا هم خودش ماجرایی داره که به قول شاعر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل(یه چیزی تو همین مایه ها)
۱-کلا نیومارک دارای لایه های زیرین معنیه حتی پستی که راجع به اون باشه فقط به لایه سطحیش نگاه نکن
۲- پس با به نشر کار می کنی و لاش رو بالا نمیاری (والبته تبلیغ هم می کنی)؟!!!
۳-من داستان کودک رو دوست دارم هر چی دلت خواست همینجا تعریف کن.
۴- یادمه دکتر گفت یور گرندفادر آلزایمر داره فک کنم منم مراحل اولشم اگه گفتم پس می برم .
بازم ممنون که به این کوچه باغ متروک آمدی
سبز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد