حول و حوش ساعت 9 شب بود، داشتم می رفتم خونه و اصلا تو این عالم نبودم که یه هو یک پیکان سفید مث برق از جلوم رد شد که اگه بموقع ترمز نکرده بودم ..!!
رانندش یه پسر جوونی بودکه با اون طرز رانندگیش سرو صدا ی(بوق) همه رو در آورده بود زیگزاگی وحشتناکی میرفت اصلا تو یه خط مستقیم حرکت نمی کرد با سرعت لایی می کشید ،البته من که دوباره برگشتم به همون عالم خودم از قضای فلکی پشت چراغ قرمز بهش رسیدم یه دختر و پسر کم سن وسال دیگه هم صندلی عقب نشسته بودن، کنجکاو شدم رفتم کاملا پشت سرش چراغای ماشین توی ماشینشو روشن کردن اول فکر کردم مسافرن اما اینا از یک مسافر معمولی خیلی صمیمی تر نشسته بودن اصلا نه!..........!!!!
البته رانندهه که چشمای گرد شده منو از تو آینش دید یه هو عین فنر از جا پرید و چراغ قرمزرو هم رد کرد اما من ناغافلی در آخرین لحظه که داشت از جلو چشمم در میرفت دیدم چیزی که نباید .......................
چشمام دیگه از تعجب قلمبه زده بود بیرون، ترسیدم (حالا نمی دونم چرا ترسیدم) که نکنه خدای نکرده اون چیزی که من دیدم یکی دیگه هم دیده باشه با همون قیافه بهتی و چشم از حدقه بیرون زده به ماشین کناریم نگاه کردم که مطمئن شم اون صحنه رو ندیده باشه ماشین کناریم یه آقای میانسالی با سمند مشکی و مث من تک سرنشین بود ازچشای گرد شدش معلوم بود که بععععللللللللللله دیده اما چشاش قلمبه نزده بود بیرون (براش طبیعی تر بود) سریع صورتمو برگردوندم خب حالا که دیده به من چه من که نبودم وبی خیالش شدم...
اما اون بنده خدا(راننده همون سمنده) پشت سرم حرکت کرد و 2 تا بوق زد منم که آخرِ مثبت اندیشیم فکر کردم می خواد سبقت بگیره بهش راه دادم که رد شه اما رد که نشد که هیچ پیله هم شد اول یواش حرکت کردم تا خسته بشه اما دیدم دارم میرسم خونه و این طرف هم بدجور سریش شده، این بود که پامو گذاشتم روگاز و با سرعت نور ازش سبقت گرفتم خیلی عقب مونده بود که یک پراید ........لف لف کنان راه رو بند اورد و طرف بهم رسید اومد از سمت راننده نزدیک ماشین ؛داشت یه چیزایی می گفت شیشه م رو پایین ندادم و نگاه هم نکردم احتمالا می گفت” تویی لیلی منم مجنونم ای گل” ،خداییش بعد ازیه روزکاری شلوغ یه مزاحم واقعا ضد حاله دوباره سرعتمو زیاد کردم به یه فرعی رسیدم یواش یواش جلو رفتم خیلی یواش جوری که ازم ردشه همچین که از سر فرعی گذشت سریع پیچیدم تو فرعی و هنوز از خوشحالی نقشم جیغ نزده بودم که یه هو مسیرشو دنده عقب گرفت و با سرعت دنبال من، دیگه حس جیمز باندیم بیدار شد و با سرعتی دیوانه وار ازش دور شدم و بعداز میدوون دوم وقتی دیگه خیلی فاصلش زیاد شده بود پیچیدم به راست و سریع یه گوشه پارک کردم و چراغا رو هم خاموش، طرف هم که فکر میکرد من همچنان مستقیم و باسرعت میرم میدون رو مستقیم رد کرد چنان حالی کردم که نگو بعدشم ازیه مسیر میوون بر با خیال راحت رفتم خونه ...
حالا مشکل اصلی چی بود:
1-نبودن امکانات و کمبود فضاهای تفریحی و آموزشی و فرهنگی
2- کپی برداری از فیلم های جیمز باند و ماموریت غیرممکن1و2و3 و....
3- مشکل اصلی:خونی که در رگ ماست
4- هیچ مشکلی وجود نداشت (بایداپن مایند بود)
5-پرهیز از رفتن به یه عالم دیگه چون ممکنه همین عالم هم خبرایی باشه
6-نبودن جنبه و ظرفیت کافی در بعضی ها
تو اون ماشینه چی دیدی؟ها؟
.........................................................
افراد زیر ۱۸ سال توضیح این مسئله رو به صورت نقطه چین می بینن
شماره ی پنج مورد داره که این بار نادیده گرفته می شه. اما دیگه تکرار نشه. مگه این که واقعن منظور همون مورده بوده باشه.
تذکر می دهیم که خانم خوشگل ها موقع رانندگی شیشه ی ماشینشون رو از چهار طرف پرده بگیرند تا کسی مجبور نشه جونشو به خطر بندازه.
راستی آخرش چی میشد اگه مثلن می تونست به ماشینت برسه؟ خب که چی؟ یعنی ممکن بود بهت بزنه تا تصادف کنی یا ممکن بود تو کوتاه بیایی و ... خدا خیلی رحم کرده. طرف کلن مریض و روانی بوده. من اگه بودم به توصیه ی مادرم صدقه می دادم. چه دنیایی شده... وای وای وای...
یه توصیه هم بکنم. شبا که می ری خونه و مسیر خلوته -به خصوص پشت چراغ قرمز که معطل هستی- درای ماشین رو از داخل قفل کن. وای وای وای....
صدقه که دادم اما درا رو اگه قفل کنم و ماشین هم روشن باشه دزدگیرش تا خونه بوق بوق می کنه که خیلی بدتره .
ولی فکر می کنم اگه به من می رسید حتما با یک صدای مثلا موقر تهوع آور می گفت ممکنه شماره موبایلتونو داشته باشم منم با قفل فرمون شمارم رو میذاشتم توی دهنش
ها. خب ما که دزدگیر و این حرفا نداریم.
ای بابا پندار جان یه شماره تلفن دادن که اینقدر پلیس بازی نمی خواست. خب یه شماره اشتباه بهش می دادی.
این یک تفکر مثبت احتمالی بود .شایدم فقط شماره نبود .........
در مورد اون گزینه ها که با شماره ۵ش موافق نبودی اونا چند تا گزینه بود که به سلیقه افراد(خواننده) بستگی داره.
عمرا من اگه واست کامنت بذارم...!
(عصبانیت)
عجب!!!!
(تعجب)
خب عصبانیتم فروکش(!) کرد!
ممنون از اونهمه لطفت بعد از اونهمه مدت بالاخره ما گوشمان به جماله کامنته شما گلگون شد (ها؟!)!!!
نیس من شبا ساعت 9 میخوابم، ازینایی که میگی سر در نمیارم! (ببینم، تظاهر نکنم دوروغم نباید بگم؟!!!)
ولی از قسمته آخرش (همون حرکات زیبایی که انجام دادی) خیلی خوشم اومد
لطف کنین اون قسمتاشو بیشتر کنین!!!
کللی لذتمند شدیم!
تازه خوشحال شدم که با نظره قانع کنندت دلایله بسیاری واسه تظاهر نکردن آوردی
مرسی
کاش همه بخونن!!!!!
نمیدونی چقد سخ بود وختی به یکی زورکی(و البته خیلی تابلو!) گفتم دلم برات تنگ شده بود!
خب (خب بعد از عصبانیت شوما)
خواهش می کنم البته از وبلاگت خوشم اومد وگرنه من اصلا اهل تظاهر نیستم ممکن بود گوشتان هیچوقت گلگون نشود.
ممنون که بازهم آمدی
راستی:
من الان موندم تو کفه عنوانت...!(حیف که ازون آدمکا تداری که احساساتمو ابراز کنم!)
خواهش می کنم اصلا مسئله ای نیست تا هر وقت خواستید می تونید تو کف بمونید
تازشم دلت بسوزه من آپم ا ا ا ا (اینا زبون درازیه!)
۱-تازشم دلم نمی سوزه الان می یام سر می زنم
من کی به کوچت با غم اومدم؟! به این خرکیفی!
خودتی به کوچه باغم اومدی!!!
(بهت پیشنهاد میکنم اصلا سعی نکنی توضیح بدی!)
آها!!!!!!!!!!!!!!!!
شوما مجبوری بیای حتی اگه شده با چتر
مفهومه؟!
تازه یه مدت بگذره اینجا آپ نشه...! (گفتم اینجا زن و بچه میان میرن!)
شرمونده شوما
دیگه عومرا بیام دا.............
اوفتاد؟
با سلام
ما آپ تشریف داریم...
سلام
ok
من الان دارم با خونسردی لبخند میزنم
۱
۲
۳
۴
۵
.
.
.
همچنان بخند
۱۰۹۰۰۳۵۴۶۲۲
۱۰۹۰۰۳۵۴۶۲۳
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من هستم عزیز. همان جای قدیمی در وب.
سلام.مگه نگفتی که.............؟؟؟؟؟